یاس سرخس به یاد دوست عزیزم...... |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:متن و شعرهای عاشقانه, :: 18:48 :: نويسنده : مهدی ریحانی
پشت صحنه : توی صحنه غریب زندگی هممون در نقش یک بازیگریم با همین تو بازی های روزگار از درون هم ولی بی خبریم زندگی تولد یه خاطرست انگاری شروع یک نمایشه کاشکی از دنیای این خاطره ها سهم ما تموم خوبی ها با شه بهتره به قلبامون دروغ نگیم زندگی هر طور که باشه می گذره منو تو مسافریم تو این روزا مثل خورشید تو نگاه پنجره همون پشت نقاب صورتک همیشه از صبح تا شب قایم می شیم واسه پنهون کردن گریه هامون روی قلب و روحمون خط می کشیم اگه باز از روزگار دلت گرفت لحظه ها ثانیه ها ابری شدنبیا با من بیا بامن
یه بهونه قشنگ : زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد
تو را دوست دارم : تو را دوست دارم
باور کن : بوسه هايت ، جنس باران
لبانت به از صد چشمه ساران به دو چشمانت رشک ورزد ماه تابان و گيسوانت بسانِ رودي بي پايان ، مرا تا بيکرانِ جنون رهنمون خواهند ساخت ! چه سخاوتمندانه است اينک شکوهِ حضورت ، در آغوشم با گرماي وجودت اي طلوع جاودان آب کن برفهايِ اين دلِ يخزده و خاموشم اي دستهايِ تو سرشار از آسمان با هر نوازشت در من رنگين کمان بساز! و با هر لبخندت خورشيد را به ميهمانيِ چشمهايم دعوت کن ! گلهايِ سرخِ درونِ سينه ات را به لمسِ نگاهم بسپار و از منِ اهل پاييز برگهاي زردم را بتکان ! مي خواهم با بوي تنت بهار را من ، رج به رج نفس بکشم و آنگاه براي بودنت ، ستاره نذر کنم هر شب ، يکي تا به تعظيم ات آورم ! با هر بار گفتنت که: دوســـــــــــتـت دارم بناي عقل را در هم خواهم کوفت ! من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشيد تا کوير را با خنده پر کنم ! و ساقه هاي گندم را با زمزمه هاي باد، سرمست ! من خدا را هم از ايمان خويش خواهم ترساند !! بــــــــــاور کن ... بوی بهار نارنج :
سماور قل قل میکند .
مادربزرگ پایش را دراز کرده است . بوی بهار نارنج میدهد چارقدش زیر چشمی نگاهم میکند،سر قندان را برمیدارد یک آب نبات به من میدهد ویکی خودش برمیدارد میگوید: بین خودمون باشه من میخندم او هم میخندد توی چشمش آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکند من هم نگاه میکنم سماور قل قل میکند . پایم را دراز کرده ام. وامانده دردش امانم را بریده نوه کوچکم نگاهم میکند آب نباتی از قندان بر میدارم ،به او میدهم و یکی برای خودم میگویم: بین خودمون باشه او میخندد ،مثل فرشته ها من لبخند میزنم ، گریه ام میگیرد توی چشمم آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکنم توی دلم میگویم دلم برای فرشته ها تنگ می شود. عشق :
توی پس کوچه ی چشمات دل من گم شده باز
دنبال عشقم می گردم دنبال یه سروناز دنبال یه راهه دررو ، از قمار عشق تو ولی نه ، دلم میگه این یکی رو حتما بباز نازنین از تو قفس دلم برات پر میکشه دنبالت میام به هر جا ، تا به هر جا که بشه نمی خوام تو رو ببینه غیر من ، حتی یه گل میگم ای وای نکنه ، نکنه که اون عاشقشه بیا بریم از این دیار ، بیا بریم تنهام نذار بیا بسازیم قصر عشقی واسه هم پروانه وار بیا که من منتظرم ، بدون تو دربدرم بیخیال حرف مردم شو ، بیا بشیم دو یار ناز و ادات قشنگترین درد و غمای عالمه آخرش هُرم چشات ، آتیش به جونم میزنه چقدَر فرار کنم از دو چشای اطلسی عزیزم ناز نگات بسته به این جون منه نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|